NikanNikan، تا این لحظه: 8 سال و 11 ماه و 17 روز سن داره

پسمل مامان

تولدهامان جون

پسرم مامانی میخواد برات بگه ازتولدیگسالگی اقاهامان پسرعمه پریسا هامان جون  24بهمن 92بدنیاامدبهمن جزماهی دوست داشتنی مامانی اخه تولدخودمم دقیقایه روز بعدش یعنی 25 که به روزعشق هم معروف  وای نمیدونی داداشی هامان یه پیراهن مردونه نازباشلوارلی اسپرت پوشید اندقه بهش میومد نانازشده بود دلم میخواست گازش بگیرم بخورم امادلم نیومد چون همه لپاش اب شده بودحالاعگسشومیزارم مامانی جون درست تودلم بودی همش حست میکردم ولی بازم دوست داشتم حضورت پررنگترباشه انشاالله سال اینده ... اقاهامان بچه خوبی بود توشب تولدش نه گریه کرد نه اذیت یه جورای توهنگ بود بادیدن کلی جمعیت. اینم عکس نخودزندایی          ...
28 بهمن 1393

مامانی نگران

سلام فندوق ریزه مامانی امیدوارم حالت خوب باشه عزیزدلم چندروزی حرکاتت خیلی کم خیلی نگران سلامتیتم مامانی دوست داره پسملش فلفل باشه  چون چندروز تعطیلات بودبایدصبرمیکردم بعدمیرفتم دکتر فنگیلم نمیدونی چقدراسترس داشتم انگاروروجک میفهمیدی حرکاتت کمترکمترمیشد بلاخره شنبه امدرفتیم وخدمت اقای دکترمعاینه کردگفت گل پسرجاشوتغییرداده خودش گشونده پایین بایدچندروزمامانی استراحت داشته باشه کمربندمخصوص ببنده تاوضعیت گل پسری بهتربشه فندوق جون نمیدونی بابای چقدرنگران شدهمش میگفت بیشتراستراحت کن اخه قبلش همش میگفت پسرمولوس نکن پسرم بایدقهرمان قهرمان باشه توسخترین شرایط مقاوم باشه بابای بدون فندوقمون خیلی گوگولو بزاربازوهاش قوی بشه اونوقت ببین چه مچی مینداز...
28 بهمن 1393

حس مادری

عاقبت یک شب ازاین شبهای دور                کودگ من پابه دنیا می نهد انزمان برمن خدای مهربان                   نام شورانگیزمادرمی نهد خداجونم بعضی وقتا مثل الان یه حس غریب به سراغم می اید یه حس ناتوانی یه ترس بزرگ ازمسولیت سنگینی که ارزودارم بتونم به نحواحسن ازپسش بربیام مادرشدن شایدقشنگترین حس دنیاباشه ولی مادرخوب بودن هم سخترین کاردنیاست اولین باری که طعم عشق چشیدم فرشیدوارد زندگیم شده بودفکرمیکردم خیلی بزرگ شدم اماحالاکه دراستانه بیست هشت سالگی دارم مادرمیشم حس میکنم ر...
28 بهمن 1393

روزهای ابری

سلام پسرقشنگم  مامانی این روزااینقدر فکرش درگیر که دوست نداره از استرس نگرانی چیزی براگل پسربنویسه اخه من بابای دوست داریم تابدنیاامدنت یه خونه گوچولوبخریم تانازم  بااون پاهای گوچیگش قدم به خونه خودمون بزاره بابای میدونه که من خیلی دوست دارم  توخونه خودمون زندگی کنیم براهمین تموم سعیشومیکنه ولی هنوزموفق نشده انشاالله که هرچه خیرهمون پیش بیاد به امیدخدا عزیزم اینقدر تیزی که احساس میکنم هروقت من زیادحالم خوب نیست روزای سختی دارمواسترسم زیاد توحس میکنی هیچ حرگتی نمیکنی مامانی نگرانت میشه هی خودش ودعوا میکنه ببخش منو پسرم خداکنه تاامدنت همه چیزاونطورکه دوست دارم پیش بره باتوگل به خدا
8 بهمن 1393

.....دل گفتها

پس یاعلی میگویم ومینویسم ازدلنوشته هایم که برای توست پسرکم مینویسم ازهمه خوبیها زندگی عشق امید وهران چیزکه برروی زمین زیباست مینویسم ازدل یک عاشق بیتاب وصال ازتمناازدل کوچک یک غنچه که وقت است دگرباز شود مینویسم ازلبخند ازنگاهی که پرازعشق به هرجای جهان مینگرد مینویسم زندگی باهمه تلخها بازهم شیرین است زندگی گلبه دنجیست که درنقشه خود دوسه پنجره روبه خیابان دارد زندگی مردبزرگیست که دربسترمرگ به شفابخشی یک معجزه ایمان دارد زندگی حالت بارانی چشمان توست که دران قوس قزحهای فراوان دارد زندگی ان گل سرخیست که تومیبوی یک سراغازقشنگیست که پایان دارد زندگی کن جان من سخت نگیررونق عصرجهان چندصباحی گذراست قصه بودن ما...برگی ا...
8 بهمن 1393

مشخص شدن هدیه

اغازهرفصل زندگی زیباست رویش وجوانه زدن دانه ای بنام فرزنددردرونم مرابه وجودمیاورد فرزندی که نه تنها عشق راباخودبهمراه داردیادپروردگارم رادراعماق قلب وجانم بیش ازپیش زنده خواهد کرد هرلحظه اززمان که سپری میشود قلبم بیش ازپیش برایش خواهدتپید وشوق دیدارهدیه ای بس بزرگ راازخدای مهربانم درسرمیپرورانم عسلکم امروزبرایم بسیارزیباسپری شدباوجودان که باداشتنت دروجودم هرروزرا باتغییربه شب میکنم ولی امروز روزی بودکه فهمیدم خدای مهربان منت برسرم نهاده ویک پسرکی به من هدیه داده خدایی شکرت شکربه داده ندادهایت... زمانی که دکتربهم گفت وضعییت جنین مناسب وجنسیتش پسر شوقی سراسروجودم رالرزاند فرزندم تنهاترین صدای که دران لحظه ارامم کرد شنیدن صدای قلب گنجش...
7 بهمن 1393

حس زندگیم

سلام فینگیل مامانی اوبی عزیزم نمیدونی برادیدن روی ماهت لحظه شماری میکنم هروزکه ازخواب پامیشم هی میشمرم تاامدنت چندروزمونده عزیزکم چندروزپیش بطوربدی زمین خوردم ازدردکمرباسن نمیتونم بشینم خیلی نگران حالتم عزیزم ببخش که مامانی اونطورکه بایدمواظبت نیست عسیسم دوست دارم توجوجومقاوم منی فندوق ریزه من میخوام بدونی تو میوه زندگیمی هروقت بهت فکرمیکنم  به اینده امیدوارمیشم خیلی خوشحالم ازوجودت مامانی قرارچندروزدیگه برم سونو تاازوضعیتت باخبربشم چندوقتی دم زدنت روتوشیمکم حس میکنم ازاین حرکات خیلی احساس ارامش میکنم جوجوکم.... چشمهانت رابرای زندگی میخواهم اسمت رابرای دلخوشی میخوانم دلت رابرای عاشقی میخواهم صدایت رابرای شادابی میشنوم ودس...
7 بهمن 1393

مادریعنی...

عزیزکم این وبلاگ مامانی برات درست کرده تاتموم خاطراتتوازوقتی که توروتووجودم دارم تا زمانی که قدتورعناببینم ثبت کنم عزیزم تومونس منی خیلی وقتهامامانی باهات خلوت میکنه درددلش میکه وسعت دوست داشتنت برای من همان بهشتیست که گفتن زپای مادراست مثل نفسی برام...مثل هوا...مثل اب پس بدان اگرنبودی نبودم...اگرنباشی نیستم...بی توهیچ ام فرشته نازنینم مادریعنی زندگی مادریعنی عشق مادریعنی  مهر مادریعنی اون فرشته ای که بااشکت اشک میریزه وباخندهات میخنده مادریعنی اون فرشته ای که نگاهش به تووباهرلبخندت زندگی میکنه مادریعنی اون فرشته ای که موهاش سفیدمیشه برا بزرگ کردنت وبهت میگه پیرشی مادردردبلات بجونم مادریعنی اون فرشته ای که ...
5 بهمن 1393

لذتی برترهست؟

لذتی برترازاین نیست که جوانی دردرونت بپرورانی وازانگاه که قدمهای لرزانش رابه این دنیامیگذاردفرشته نجاتش شوی  ونیازهای گودکانش رابادل جان براوری وروزی نچندان دورازان زمان که شیره جانت راشبانه خسته وناتوان دردهانش منهی یادست وپای ظریف وناتوانش رانوازش میکنی وروی دوپای گوچکش بایستدوچندقدم تااغوشت راباخنده وهیجان گام برداردوخودش راروی وجودت رهاکندگرمای وجودش راحس کنی وتوهم درشادی این گام بزرگش بسوی اینده شریک شوی لذتی برترازاین نیست که زمانی به چشمهایم مینگری وبانگاه ولبخندت همراهی مرامیطلبی... توهرروزبزرگترمیشوی ومن دردریای عشقت گوچکتر فندوق ریزه مامان دیکه چیزی نمونده تامشخص شدن جنسیتت دلبرکم برام فرقی نمیکنه دخملی باشی یا پسملی ...
5 بهمن 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسمل مامان می باشد